Friday, April 5, 2013

an aesthetic look on playing musical instruments

دید من نسبت به موسیقی اصلا حرفه ای نیست. در واقع هیچ وقت نخواستم نظریاتم در این زمینه از حد "من فلان گروه را دوست دارم" و یا "آهنگ فلان واقعا زیبا بود" فراتر برود. و هیچ ایده ای از فرآیند تولید موسیقی چه از منظر فنی و چه اجتماعی (موسیقی به عنوان یک شغل) ندارم. تنها میتوانم بگویم به دلیل علاقه ی بسیارم به گوش دادن به موسیقی به خصوص انواع مختلف موسیقی میتوانم صدای اکثر ساز ها را تشخیص دهم.

ولی در اینجا میخواهم از مطلبی صحبت کنم که نیاز به اطلاعات اساسی در مورد موسیقی ندارد. جمع کردن موضوع بحث در یک جمله کار سختی است ولی سعیم را میکنم:

                                             نگاهی زیبایی شناسانه به نحوه ی نواختن آلات موسیقی

از روی علاقه ی وافرم به هنر های نمایشی، تحلیل رفتار و حرکات و به طور کلی movement دنیای اطرافم برایم جذاب بوده است. از راه رفتن ساده ی مردم گرفته تا تغییر شکل ابرها و در پایان بازی بازیگر ها و حرکات رقص گونه ی اطرافمان. با این نگاه تحرک جوی ام، در حرکات دنیای اطرافم همیشه به دنبال یک زیبایی و یا نظم بصری خاص هستم تا به گونه ای از این یکنواختی بصری که همه روزه از جلوی چشممان میگذرد فرار کنم و در قدم بعدی ایده هایی را برای تکنیک ها و ریزه کاری های نمایشی از این تصاویر ویژه الهام بگیرم.

در این نوع تحلیل زیبایی شناسانه، وقتی به مبحث موسیقی میرسیم اولین چیزی که به ذهن میرسد ابراز احساسات فیزیکی به موسیقی و یا به قولی رقص است. ولی تحلیل رقص هدف این نوشته نیست. من میخواهم در مورد نحوه ی نواختن سازهای موسیقی صحبت کنم. یا دقیق تر بگویم، میخواهم زیبایی هایی را که در نواختن سازهای مختلف دیده ام بیان کنم. برای این منظور ساز هایی که به نظر من زیباترین نحوه ی نواختن را داشته اند انتخاب کرده ام.

 کمانچه:

از میان ساز های زهی ِ آرشه ای، من علاقه ی بسیاری به کمانچه دارم. صدای کمانچه واقعا از غمگین ترین صداهای دنیاست. با اینکه ویولن مشهورترین این نوع سازها و یکی از کامل ترین آلات موسیقی به حساب می آید ولی صدایی که کمانچه تولید میکند بیشتر از هر ساز دیگری میتواند آدم را به گریه بی اندازد.
ولی نحوه ی نواختن کمانچه است که آن را متمایز میکند. نوازنده روی زمین مینشیند و حالت شق و رق ویلون را ندارد. انگار واقعا عذادار است و میخواهد مویه بکشد و به زمین چنگ بزند. ویولن سل درشت و زمخت است و آدم به نحوه ی انتقالش بعد از اتمام اجرا فکر میکند و یا از افتادنش میترسد و ویولن را هم جوری زیر گردن میگذارند که آدم بی اختیار به واژه ی خودزنی فکر میکند. ولی کمانچه کوچک و مقدس و زیباست و آن را بسیار آرام و با احتیاط با سوزنی روی زمین میگذارند. تفاوت دیگر در نحوه ی گرفتن آرشه است. موسیقی کلاسیک قابلیت تند و خشن شدن را دارد و مچ قوی و گرفتن مناسب آرشه را طلب میکند. ولی کمانچه را طوری میگیرند و مینوازند که انگار هر لحظه امکان دارد نوازنده بیافتد و بخوابد. مستی در تمام حرکات نوازنده و کمانچه موج میزند و رقصی که این توازن تولید میکند واقعا زیباست. تماشای کمانچه نوازی به خصوص تک نوازی کمانچه واقعا از لذت های بزرگ دنیاست.






تنبور:

از میان ساز های زهی ِ زخمه ای، من بی اندازه تنبور را دوست دارم. همچون کمانچه شاید تنبور در مقابل ستار و تار محبوبیت کمتری داشته باشد ولی من به شخصه واقعا از صدای تنبور لذت میبرم. زنگ خاصی که دارد لذت عرفانی عجیبی در من بوجود می آورد. ولی جدای از صدایش، نحوه ی نواختن تنبور در بین تمامی ساز های زخمه ای منحصر به فرد است. من هیچ ایده ای درباره اینکه در حین ضربه زدن نوازنده بر تارها چه اتفاقی می افتد و یا نقش دست مخالف در این فرایند چیست ندارم ولی چیزی که در نواختن تنبور اعجاب آور است حرکت متوازن انگشت هاست. هیچ راهی برای توصیف دقیق این حرکات وجود ندارد و فقط با دیدن میتوانید بفهمید من چه میگویم و فقط میگویم که دست و انگشت ها در حرکاتی موجی و متوازن بر تارها ضربه وارد میکنند که جدای از صدایی دلنشین یک رقص زیبا تولید میکند. 





درامز:


ما همه تجربه ی طبل زدن را داشته ایم. بالاخره لحظه ای از زندگی مان بوده که دلمان خواسته سری تکان بدهیم و با موسیقی ای که پخش میشود ضرب بگیریم. روی میزی یا لبه ی صندلی ای یا روی دیوار یا هر جای دیگری دلمان خواسته با دست ضربه بزنیم. حسی که در آن لحظه داشتید را به خاطر بیاورید و حالا به این فکر کنید که میتوانید آن حس ها را طوری متمرکز کنید که موسیقی تولید شود. این میشود درامز. در موسیقی عامه پسند یکصد سال گذشته (و حتی قبل تر) درامز یک عضو جدایی ناپذیر است که همچون دیگر آلات موسیقی جاز و راک و ... بداهه پردازی از ارکان اصلی نواختن آن است. از نظر من هیجان انگیز ترین و حسی ترین آلت موسیقی درامز است. یادگیری اش اصلا سخت نیست و کلا ساز راحتی به نظر می آید ولی خلاقیت و هوش زیادی نیاز دارد. ده ها طبل و سنج مختلف که هر کدام صدای منحصر به فرد خود را دارند و بعصی با پدال و بعضی با چوب درام به صدا در می آیند. این رنج بزرگی از صدا ها، خلاقیت و دقت را به چالش میکشد. و همین فراوانی حرکات و ضربه هاست که درام نوازی را بسیار هیجان انگیز و نفس گیر میکند. حتی گوش دادن به درام خلاقیت شنونده را تحریک میکند و تجسم فرود آمدن ضربه ها و حرکات نوازنده در ذهن به همراه شنیدن موسیقی لذت را چندین برابر میکند. به خصوص در سبک های سنگین تر مثل متال و راک (نسبت به جاز و بلوز) درامز از پیچیدگی و قدرت بیشتری برخوردار است. به طوری که صداهای مختلف در فواصل زمانی کوتاه از طبل ها بلند میشود و نوازنده، که تقریبا حتی یک ثانیه هم از تحرک و نواختن باز نمی ماند، مجموعه ای چشم نواز از حرکات را با فرود آوردن چوب هایش به نمایش میگذارد. همین احساس ضرب گرفتن همراه با نوازنده در حین گوش دادن به درامز و همچنین پیچیدگی منحصر به فرد نواختن آن است که تخیل را تحریک میکند و درامز را تبدیل به یکی از جذاب ترین آلات موسیقی کرده است.  




ساز های بسیاری وجود دارند که نواختنشان زیبایی بصری چشمگیری بوجود می آورد. ولی من تصمیم گرفتم تنها از هر نوع ساز یکی را انتخاب کنم. نواختن چنگ همیشه به عنوان یکی از زیباترین هنرها به حساب می آمده و عمدتا مخصوص زن ها بوده است - به دلیل لطافت بدن و حرکاتشان - و همچنین دف نوازی خود یک گونه از رقص به شمار میرود و یا گیتار نوازانی که حرکات خارق العاده ای را ارائه کرده اند (اسلش، جیمی هندریکس، ...) ولی خواستم از بهترین و زیبا ترین نواختن ها - از نظر خودم - صحبت کنم.

No comments:

Post a Comment