Friday, September 6, 2013

the movie(s) that changed my life


وقتی با پدرم حرف میزدم، از تمرین های تئاترم تعریف کردم. وقتی حرف هایم تمام شد سری تکان داد و زیر لب گفت:

"نمیدونم کجا اشتباه کردم که اینجوری شد"

من به یاد دارم پدر ... پنج سالم بود. از خواب ظهرم بلند شدم و وارد حال شدم. مادر با لبخندی تلویزیون را تماشا میکرد. تو از در خانه وارد شدی و پرسیدی "درست شد؟" و من تلویزیون را نگاه کردم و برای اولین بار تماشایش کردم: ماهواره

کتابی بود با نام فیلمی که زندگی ام را تغییر داد. کارگردان ها از فیلم هایی که زندگیشان را تغییر دادند صحبت میکردند. در کتاب از کارگردان های مهم نشانی نبود ولی اسم کتاب و نگاهی به فهرست، آدم را به فکر می اندازد. علاوه بر این شاید بد نباشد بدانید، اسپیلبرگ با دیدن صحنه ی برش شعله ی کبریت به طلوع خورشید در لارنس عربستان تصمیم گرفت فیلمساز شود. و جیمز کامرون با دیدن یک ادیسه ی فضایی. و تارانتینو از یک ویدئوکلوب با دیدن فیلم های کونگ فویی دهه ی هفتاد و وسترن های اسپاگتی فارغ التحصیل شد. و منتقدان جوانان کایه دو سینما که هر چه فیلم بود، دیده بودند.

با اینکه بسیار دوست دارم در مصاحبه ای بگویم با دیدن فیلم محله ی چینی ها و یا دکتر استرینج لاو دلم خواست فیلمساز شوم ولی متاسفانه اینطور نیست. علاقه ام به سینما را بی شک  به شبکه یMBC 2  مدیونم. در دوران دبیرستان که تقریبا دوستی نداشتم، فیلم هایMBC 2  همه ی زندگیم بودند. آن روزها برنامه ی فیلم هایش را از حفظ بودم. یکشنبه ها فیلم هیجانی میگذاشت، دوشنبه ها بلاک باستر، سه شنبه ها فیلم ترسناک و شنبه ها هم روز ستاره ی ماه بود و این قضیه مال هفت سال پیش است. ولی ویژگی اصلی MBC 2 این بود که اکثر فیلم هایش فیلم های هالیوودی تجاری ساده بودند. و همین دلیل علاقه ی بخصوصم به هالیوود است. فیلم هایی که هم رومنس داشتند و هم اکشن و هم زندگی معمولی و آدم های ساده و موسیقی لایه ای. شاید بهترین اصطلاح برای این فیلم ها “feel good movies”  باشد. فیلم هایی که همه چیز در آن ها خوب است. از رنگ دیوارها گرفته تا عشاق و شغل ها و حتی آدم بدها. من با این فیلم ها بزرگ شدم.

هیچ وقت این فیلم ها جزو بهترین های تاریخ سینما نبوده اند. شاید بتوان گفت بهترین فیلم از این ساب ژانر (که حتی ساب ژانر هم کلمه ی مناسبی نیست ولی من لفظ بهتری سراغ ندارم) فیلم آنی هال وودی آلن باشد. با تقریب خوبی وودی آلن و اسپیلبرگ تنها کارگردانان صاحب سبک این ساب ژانر هستند (رز ارغوانی قاهره، ترمینال و ...). بیشتر از اینکه کارگردان ها در این ساب ژانر تعیین کننده باشند بازیگران مطرح ترند. بازیگرانی هستند که متعلق به این فیلم ها هستند و اصلا فیلم ها خوشحال کننده هستند زیرا چنین افرادی در آن ها بازی میکنند.

تام هنکس از آن بازیگرهایی است که نه به خاطر بازیشان بلکه به خاطر نقشهایشان ماندگارند.
بزرگ، فارست گامپ، لیگی برای خودشان، بیخواب در سیاتل، شما پیغام دارید و دهها فیلم زیبای دگیر در کنار صدا پیشگی در سری داستان اسباب بازی تام هنکس را به بازیگری با مجموعه ای از دلنشین ترین شخصیت های سینمایی تبدیل کرده است. موهای فرفری، چشم های ریز و صدای بمی که کودکانگی خاصی دارد، میتواند به عاشقی دلباخته، پدری مهربان، پیرمردی غصه گو و صدها شخصیت دوست داشتنی دیگر متعلق باشد.

رابین ویلیامز یکی از بهترین بازیگرهای حال حاضر آمریکاست. ولی از آنجایی که هیچ وقت در هالیوود به کمدین ها بها داده نمیشود، او نیز مثل جیم کری و جری لوییس یک بازیگر طراز اول به حساب نمی آید. بازیهای بی نظیر کمدین ها در نقشهای درام همیشه شوک برانگیز بوده اند (سلطان کمدی، مردی روی ماه و ...) و رابین ویلیامز نیز یک استثنا نیست. خانوم داوتفایر، هوک و جومانجی در کنار نقشهای جدی تری همچون مرد دویست ساله، انجمن شاعران مرده و ویل هانتیگ خوب (برنده ی اسکار) مثال هایی از نقشهای به یاد ماندنی یکی از پرانرژی ترین شخصیت های سینمای هالیوود هستند. 

مگ رایان یکی از زیباترین بازیگرهای زن هالیوود و یکی از تاثیرگذارترین فیگورها در زمینه ی "زن ِ جوان ِ با انگیزه و مستقل، در جست و جوی عشق" است. این شخصیت از اواخر دهه ی هشتاد و تا اواخر دهه ی نود بسیار رواج داشت و بسیاری از بازیگران جوان همچون ساندرا بولاک و رنه زلوگر نیز چنین شخصیتهایی را به تصویر کشیدند. با این حال این رایان بود که در قلب فرهنگ آمریکایی رسوخ کرد و فیلمها و شخصیت هایی خلق کرد که زنهای دهه ی نود آمریکا را با مقوله هایی همچون عشق ِ امروزی و مسئولیت پذیری آشنا کردند. زنهایی که در سریال عامه پسند دوستان بیشتر قابل رویتند. بوسه ی فرانسوی و  وقتی هری با سلی ملاقات کرد از نقاط عطف فرهنگ آمریکایی به شمار می آیند. شما نیز همچون تهیه کننده ها میتوانید حدس بزنید که فیلمی با بازی تام هنکس و مگ رایان، کاملی از "حس های خوب" تولید میکند.

استیون اسپیلبرگ به دلیل آشنایی بی اندازه اش با فرهنگ آمریکایی و علاقه ی بخصوصش به برانگیختن احساسات مخاطبان همیشه فیلمهایی با مضمون "احساس خوب" ساخته است. او حتی در فیلمهای جدی ترش نیز از زیبایی شناسی به خصوص خودش (بعنی پایان خوش هالیوودی در راستای رویای آمریکایی در دوران پس از جنگ ویتنام) استفاده میکند. صحنه های بازی بچه ها در اردوگاههای مرگ در فهرست شیندلر و خانواده ی کلیشه ایی آمریکایی در نجات سرباز رایان مثالهایی از این قبیل هستند. همچنین فیلمهایی بسیار زیبا و دلنشین هوک، ترمینال، اسب جنگی نیز سرشار از این زیبایی شناسی هستند.

چنین فیلمهایی جزو لاینفک سینمای هالیوود هستند و حتی میتوان گفت سینمای ایران نیز خالی از چنین فیلمهایی نیست. برای نمونه میتوان فیلم بسیار زیبای مادر علی حاتمی و یا فیلم تازه ساخت حوض نقاشی (حتی از اسم فیلم "حس خوب " میبارد) را نام برد. حتی ورژن ایرانی بسیاری از فیلمهای "حس خوب" آمریکایی ساخته شده اند. مثل کلاغ پر (ورژن ایرانی معتاد به عشق) و دو خواهر (ساخته شده از روی بیش از اندازه) که – متاسفانه – در هر دو محمدرضا گلزار بازی میکنند.

آنهایی که مطالعه ای در فلسفه ی هنر و فلسفه ی فیلم ندارند، و آنهایی که در فیلم ها به دنبال مضمون و یا "حرف" خاصی نیستند، و یا آنهایی که آنقدر در زندگیشان درگیر هستند که وقت و انرژی فکر کردن را ندارند، و - بیش از همه ی اینها - بچه هایی که همه چیز برایشان زیبا و رویایی است، از فیلم های "حس خوب" واقعا لذت میبرند. این فیلمها برای چنین افرادی ساخته شده اند. و اگر شما که فلسفه ی هنر خوانده اید، و یا به دنبال "حرف"هایی در فیلمها میگردید، و یا صرفا میخواهید دانشتان را از زندگی افزایش دهید، به احتمال زیاد چنین فیلمهایی را مسخره میکنید. ولی اگر سینما پارادیزو را ببینید میفهمید که فرهنگ سینما با چنین فیلمهایی شکل گرفته است. و کارگردانهای بسیاری با دیدن چنین فیلمهایی عاشق سینما شدند. و اگر نگاهی به رز ارغوانی قاهره  بیاندازید، شاید متوجه شوید که افرادی هستند، هر چقدر کم هر چقدر زیاد، که به سینما میروند تا "چیزهای خوب" ببینند و در انتهای فیلم، با اوج گرفتن موسیقی، اشک بریزند که
شاید دنیا پر از غم و تنهایی و ظلم باشد
ولی حداقل افرادی هستند که برای شخصیتهایی خیالی، پایانی خوش میسازند.